رادمان جونرادمان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

رادمان جون

تالار دیپلماتیک

امروز جمعه 92/11/11 ازطرف محل کار پدرت دعوت شده بودیم به تالار دیپلماتیک ، اولش خیلی خوب وآروم بودی یک ساعتی که گذشت شروع کردی به گریه کردن دقیقا تو همون ساعت  اونجا پراز سوژه های خوشگل برای لذت بردن شما بود ولی من تمام تلاشم رو کردم که شما استفاده کنی اما فقط گریه میکردی مثلا پنگول اومده بود آقای اخشابی اومده بودند و خیلی گروههای خوب دیگه .اصلا نذاشتی ازت عکس بگیرم . این آقا هم که شما رو بغل کردند مربوط به گروه دستان هستند خیلی آقای مهربونی بود دید شما گریه میکنی شما روبغل کرد  یک لحظه ساکت شدی و دوباره شروع کردی به گریه بعدش هم خوابیدی  همه گروهها وسوژه های خوشگل که رفتند یعنی موقع ناهار بیدار شدی سوپت رو خورد...
11 بهمن 1392

عذرخواهی ازپسرم

امروز خاله فرزانه زنگ زد درمورد یکی از نوشته هام انتقاد کرد وگفت :توی مطلب قبلی نوشتی که رادمان شهربازی رو دوست نداشت درحالی اصلا این طور نبود ورادمان خیلی هم توجه میکرد وحتی با اینکه خسته بود یک لحظه هم نخوابید وعلت بی حوصلگیش این بود که شما اول رفتید خرید ووقتی که بچه خسته شد بردیدش  شهربازی ،راست میگفت من تسلیم شما وخاله فرزانه شدم واز شما بابت این اشتباه عذر میخوام آخه شما بچه اول ما هستید وما تجربه ندا ریم  گاهی اوقات من وپدرت یادمون میره شما خیلی کوچولویی و انتظار داریم شما هم مثل ما فکر کنی مثلا اون روز انتظار داشتیم شما هم خرید رو به بازی ترجیح بدی ولی قول میدم دیگه تکرار نشه گل پسرم ،قندعسلم ،... ...
2 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمان جون می باشد